پارت ۱۱۵

ات همین‌طور که نگاهش به تلویزیون بود، زیر لب گفت:
– «جونگ‌سو… شب بریم بیرون. حوصلم سر رفته.»

جونگ‌سو که دستش زیر چونه بود، سریع برگشت سمتش:
– «باشه، بریم. ولی… می‌خوای صبر کنیم شب بشه یا همین الان؟»

ات نیم‌نگاهی به ساعت روی دیوار انداخت، بعد با همان لحن آرام و بی‌خیالش گفت:
– «الان بریم. هرچند ساعت ۹ صبح هیچی باز نیست، ولی خب… بریم.»

جونگ‌سو با ذوق خندید:
– «خب پس نظرت چیه اول بریم ساحل؟ بعد ناهار بخوریم، بعدم یه بار یا هر جای دیگه که دلت خواست.»

ات لبخند کمرنگی زد:
– «عالیه. بدو حاضر شو.»

جونگ‌سو از جاش پرید بالا:
– «باشه! می‌رم سریع آماده شم.»

تهیونگ که از دور صحنه رو نگاه می‌کرد، ابرو بالا انداخت و رو به جونگ‌کوک گفت:
– «دیدی؟ هنوز صبحانه‌مون هضم نشده، اینا می‌خوان برن بار.»

جونگ‌کوک هم‌چنان با صدای سرد و آرام، در حالی که کت رو روی صندلی می‌انداخت، جواب داد:
– «اگه میتونی جلوشون رو بکیری که نرن بسم الله.»

ات بدون اینکه نگاهش رو از تلویزیون برداره، خیلی خونسرد گفت:
– «افرین که میدونی نمیتونی جلومون رو بگیری.»
دیدگاه ها (۱۳)

پارت ۱۱۶

پارت ۱۱۷

پارت ۱۱۴

پارت ۱۱۳

هنرمند کوچولوی من

هنرمند کوچولوی من

هنرمند کوچولوی من

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط